امیرالمؤمنین

عشق من حیدر امیرالمؤمنین است

امیرالمؤمنین

عشق من حیدر امیرالمؤمنین است

امیرالمؤمنین
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
مطالب پربحث‌تر

بی پولی

يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۱۳ ب.ظ


 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

زندگی نامه علما

بی پولی

یکی از شاگردان مرحوم آقا سید علی قاضی طباطبایی نقل می کند:

در دوران طلبگی در نجف مشکل مالی شدید داشتم که البته مشکل اکثر طلبه های نجف هم همین بود. من شبهای بسیاری را فقط با نان و چای به سر برده بودم. 

روزی در مجلس درس مرحوم آقا سید علی قاضی طباطبایی حضور یافتم.آن روز هم فقط مقدار کمی پول داشتم که فقط پول نانم میشد و قصد داشتم بعد از کلاس با همان نان بخرم برای شب.در هنگام درس ناگهان گدایی وارد شد و از مرحوم آقای قاضی درخواست پول نمود.آقای قاضی به طرف من آمد و دستش را سمت من دراز کرد و گفت:آیا چیزی نزد تو هست تا به فقیر کمک کنیم؟من هم همان اندک پول را از جیبم بیرون آوردم و دادم به آقا,او هم پول را به فقیر داد و به صحبتش ادامه داد. من هم از وضعیتم با هیچ کس چیزی نگفتم و شب به خانه رفتم و چون نان نداشتم، چای هم نذاشتم.بعد از مطالعه درس ها در حالی که خیلی گرسنه بودم به رختخواب رفتم تا بخوابم ناگهان در خانه به صدا در آمد، بلند شدم رفتم، دم دردیدم آقا سید علی قاضی پشت در است. سلام کرد و گفت:دوست داری امشب با هم شام بخوریم؟اجازه می دهی؟

من راه را باز کردم و مرحوم آقا سید علی آمد داخل خانه و نشست و از زیر عبای خود ظرف غذایی بیرون آورد که در آن مقداری ماش پلو و کمی گوشت و نان بود و از من خواست در غذا خوردن شریکش شوم، من هم جلو رفتم و شروع به خوردن کردم تا اینکه سیر شدم بعد با صدای بلند، که کمتر از او شنیده بودم، فرمود:چای کو؟من با سرعت بلند شدم و چایی را حاضر کردم و ایشان یک فنجان کوچک میل نمود و خداحافظی کرد و رفت.

اسوه عارفان/محمود طیار منراغی-صادق حسن زاده ص۲۸

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۱۲
ابوذر علم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی