امیرالمؤمنین

عشق من حیدر امیرالمؤمنین است

امیرالمؤمنین

عشق من حیدر امیرالمؤمنین است

امیرالمؤمنین
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
مطالب پربحث‌تر

روایت
فی کتاب ثواب الاعمال باسناده عن ابی عبدالله علیه السلام قال:من قراء فی کل لیلة جمعه (الواقعة) احبه الله و حببه الی الناس اجمعین و لم یر فی الدنیا بؤسا ابدا ولا فقرا ولا فاقة  ولا آفة من آفات الدنیا و کان من رفقاء امیرالمومنین علیه السلام و هذه السورة لامیرالمؤمنین خاصة لم یشرکه فیها احدٌ

ترجمه

امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس هر شب جمعه، سوره واقعه را بخواند،

-خدا او را دوست دارد، و بین همه ی مردم محبوبش می کند

-و در دنیا فقر و بیچارگی ونیازمندی نمی بیند و به هیچ بلایی از بلاهای دنیا گرفتار نمی شود.

از رفقای امیرالمؤمنین علیه السلام می شود.

این سوره فقط برای امیرالمؤمنین است و هیچ کس با او در این سوره شریک نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۱ ، ۲۰:۳۹
ابوذر علم

نوشته شده بر عرش خدا با قلم حیدر کرار:

"خدا خلق نمودست زمین را و زمان ز غبار حرم حیدر کرار"

بهشت و همه آنچه در آن هست فدای غبار قدم حیدر کرار

بود خشم خدا بر لب تیغ دو دم حیدر کرار

رسولان اولوالعزم نمک خورده جود و کرم حیدر کرار

امیری و دلیری و همه کاره خلقت شدن، اینها همه یک فضل کم حیدر کرار

بدانید اگر کعبه شده قبله حق

بوده زیمن قدم حیدر کرار


علی کیست همان شاه که عالم به کف اوست

خدایی شدن عالم هستی هدف اوست

همه آبروی اهل زمین ،اهل سماء از شرف اوست

بدانید همه مرکز عالم نجف اوست


علی کیست همانیکه خدا خوانده ثنایش

همانیکه کعبه دریده دل خویش به هوایش

همانیکه نشسته دل زارم چو کبوتر لب بامش

همانیکه خداییست کلامش، مرامش، نمازش، سجودش، قعودش و قیامش

همانیکه خدا داده سلامش


علی کیست همان مالک عقبی

علی کیست همان صاحب دنیا و همان صاحب دلها

علی کیست همانیکه خدا داده به او هستی خود را

و هستی خدا کیست به جز حضرت زهرا

علی کیست همانیکه دهد خاتم شاهانه گدا را

همانی که حسینش به جهان کرده علم کرب و بلا را

همانیکه ابالفضل از او درس گرفتست وفا را

همانیکه بود همت او ،غیرت او ،هیبت او در نفس زینب کبری


همان زینب کبری که به یک خطبه طرفدار علی گشت

وز آن خطبه خدا هم بدهکار علی گشت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۱ ، ۲۰:۳۵
ابوذر علم



دریافت فایل
مدت زمان: 3 دقیقه 24 ثانیه

یا حیدر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۱ ، ۲۰:۳۵
ابوذر علم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۱۹
ابوذر علم


اهمیت دعا

وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی‏ سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ (بقره60)

پروردگارتان گفت: بخوانید(دعا کنید) مرا تا شما را پاسخ گویم. آنهایى که از پرستش من سرکشى مى‏کنند به زودی در عین خوارى به جهنم درآیند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۱۵
ابوذر علم


 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

زندگی نامه علما

بی پولی

یکی از شاگردان مرحوم آقا سید علی قاضی طباطبایی نقل می کند:

در دوران طلبگی در نجف مشکل مالی شدید داشتم که البته مشکل اکثر طلبه های نجف هم همین بود. من شبهای بسیاری را فقط با نان و چای به سر برده بودم. 

روزی در مجلس درس مرحوم آقا سید علی قاضی طباطبایی حضور یافتم.آن روز هم فقط مقدار کمی پول داشتم که فقط پول نانم میشد و قصد داشتم بعد از کلاس با همان نان بخرم برای شب.در هنگام درس ناگهان گدایی وارد شد و از مرحوم آقای قاضی درخواست پول نمود.آقای قاضی به طرف من آمد و دستش را سمت من دراز کرد و گفت:آیا چیزی نزد تو هست تا به فقیر کمک کنیم؟من هم همان اندک پول را از جیبم بیرون آوردم و دادم به آقا,او هم پول را به فقیر داد و به صحبتش ادامه داد. من هم از وضعیتم با هیچ کس چیزی نگفتم و شب به خانه رفتم و چون نان نداشتم، چای هم نذاشتم.بعد از مطالعه درس ها در حالی که خیلی گرسنه بودم به رختخواب رفتم تا بخوابم ناگهان در خانه به صدا در آمد، بلند شدم رفتم، دم دردیدم آقا سید علی قاضی پشت در است. سلام کرد و گفت:دوست داری امشب با هم شام بخوریم؟اجازه می دهی؟

من راه را باز کردم و مرحوم آقا سید علی آمد داخل خانه و نشست و از زیر عبای خود ظرف غذایی بیرون آورد که در آن مقداری ماش پلو و کمی گوشت و نان بود و از من خواست در غذا خوردن شریکش شوم، من هم جلو رفتم و شروع به خوردن کردم تا اینکه سیر شدم بعد با صدای بلند، که کمتر از او شنیده بودم، فرمود:چای کو؟من با سرعت بلند شدم و چایی را حاضر کردم و ایشان یک فنجان کوچک میل نمود و خداحافظی کرد و رفت.

اسوه عارفان/محمود طیار منراغی-صادق حسن زاده ص۲۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۱۳
ابوذر علم

 

مردى که کمک خواست‏

به گذشته پرمشقت خویش مى‏ اندیشید، به یادش مى‏ افتاد که چه روزهاى تلخ و پرمرارتى را پشت سر گذاشته، روزهایى که حتى قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر مى‏ کرد که چگونه یک جمله کوتاه- فقط یک جمله- که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانى‏ اش را عوض کرد و او و خانواده‏ اش را از فقر و نکبتى که گرفتار آن بودند نجات داد.

او یکى از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستى بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را براى رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالى کند.

با همین نیت رفت، ولى قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد: «هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى‏کنیم، ولى اگر کسى بى‏ نیازى بورزد و دست حاجت پیش مخلوقى دراز نکند خداوند او را بى‏ نیاز مى‏ کند.» آن روز چیزى نگفت و به خانه خویش برگشت. باز با هیولاى مهیب فقر که همچنان بر خانه‏ اش سایه افکنده بود روبرو شد. ناچار روز دیگر به همان نیت به‏ مجلس رسول اکرم حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید: «هر کس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى‏ کنیم، ولى اگر کسى بى‏ نیازى بورزد خداوند او را بى‏ نیاز مى‏ کند.» این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید به خانه خویش برگشت. و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان مى‏ دید، براى سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت. باز هم لبهاى رسول اکرم به حرکت آمد و با همان آهنگ- که به دل قوّت و به روح اطمینان مى‏ بخشید- همان جمله را تکرار کرد.

این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشترى در قلب خود احساس کرد. حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتى که خارج شد با قدمهاى مطمئن ترى راه مى‏ رفت. با خود فکر مى‏ کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه مى‏ کنم و از نیرو و استعدادى که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده مى‏ کنم و از او مى‏ خواهم که مرا در کارى که پیش مى‏ گیرم موفق گرداند و مرا بى‏نیاز سازد.

با خودش فکر کرد که از من چه کارى ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتاً این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمى جمع کند و بیاورد و بفروشد.

رفت و تیشه‏اى عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمى جمع کرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهاى دیگر به این کار ادامه داد، تا تدریجا توانست از همین پول براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانى شد.

روزى رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود: «نگفتم، هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى‏ دهیم، ولى اگر بى‏ نیازى بورزد خداوند او را بى‏ نیاز مى‏ کند

مجموعه‏ آثاراستاد شهید مطهرى    ج‏۱۸   ص ۱۹۵

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۱۱
ابوذر علم


امیرالمؤمنین

[خاطره‏اى از گذشته على ع و رسول خدا ص‏]


* مصدر روایت: مقداد.


* راوى: ابان از سلیم.


* زمان حادثه: دوران حیات رسول خدا در مدینه.


* مکان: مدینه.


* موضوع:


-خاطره‏ اى از گذشته على و رسول خدا (صلّى اللَّه علیهما و آلهما)


خاطره‏ اى از دوران نهضت،

روزهاى پر بیم و امید و ایمان و آرمان،

از على و محمّد(صلّى اللَّه علیهما و آلهما)؛

دو خویشاوند شگفت، دو دوست، همراز، همدم، همدل، همدرد


-فضایل على از زبان محمد صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم.


-حضور مظاهر نفاق و مهره‏ هاى نفوذى جاهلیت شرک

در صف نهضت و در میان یاران محمّد صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم)


متن:


مقداد نقل می کند:


با رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم به مسافرت رفته بودیم.

على (علیه السّلام) خادم رسول بود و

حضرتش جز او خادمى نداشت.


شبى على(علیه السلام) تب کرد که نمى‏ توانست بخوابد.

رسول خدا(صلوات الله علیه) پا به پاى بیدارى على(علیه السلام)

بیدار بود. گاه برمى‏ خاست و نماز مى‏ گذارد

و گاه بر بالین على مى‏ نشست و دلداریش مى‏ داد

و در چهره‏ اش مى‏ نگریست تا که صبح شد.

وقتى با یارانش نماز صبح گذارد فرمود:


پروردگارا! على را شفا بخش و سلامت بدار،

او از شدّت تب خواب را از سرم پراند.  


على خوب شد به گونه‏ اى که گویى اصلا بیمار نبوده است.

سپس رسول خدا در حالى که یارانش پیرامونش بودند

و گوش مى‏ کردند فرمود: اى برادر! تو را بشارت باد!

على گفت: اى رسول خدا! خداى تو را بشارت خیر دهد

و مرا فدایت گرداند.


رسول خدا فرمود: من امشب از خدا هر چه خواستم

به من عطا فرمود و هر چه براى خودم خواستم

براى تو نیز خواستم:


 از خدا خواستم که میان من و تو پیوند برادرى برقرار کند و کرد،


از خدا خواستم که تو را پس از من ولىّ هر مؤمنى کند و کرد،


از خدا خواستم آن گونه که مرا لباس نبوّت و رسالت پوشاند

تو را لباس وصایت و شجاعت پوشاند و کرد،


از خدا خواستم که تو را وصىّ و وارث و خزانه‏ دار دانشم کند و کرد،


از خدا خواستم که تو را نسبت به من همانند هارون

نسبت به موسى گرداند و به
وسیله تو پشت مرا نیرومند سازد

و تو را در رسالت من شریک کند و کرد،

و فقط فرمود که پس از تو پیامبرى نیست. خشنود شدم،


و از خدا خواستم که دخترم را به ازدواج تو درآورد

و تو را پدر فرزندانم کند و کرد.


در این هنگام یکى از حاضران به رفیقش گفت:

شنیدى چه چیزهایى خواسته بود!؟


به خدا سوگند اگر از پروردگارش خواسته بود

تا فرشته‏ اى به یارى او علیه دشمنش بفرستد

یا براى او گنجى بگشاید که خرج خود و یارانش کند که سخت

هم به آن نیاز دارد، به مراتب بهتر بود از آنچه خواسته است! 


و دیگرى گفت: به خدا سوگند اگر انبانى خرما خواسته بود

بهتر از اینها که خواسته است بود!
      

***

این گزارش در منابع زیر نیز آمده است:

طبرسى/ احتجاج 1/ 231.+ ابن شهر آشوب/ مناقب 2/ 220.+ بحار 38/ 314، 297، 299، 40/ 1 در نسخه‏اى از کتاب سلیم، این روایت از زبان على علیه السّلام نیز نقل شده است. ن. ک:

متن 903، 904. و نیز: طبرسى/ احتجاج 1/ 231+ اثبات الهداة 2/ 185+ رازى/ نزهة الکلام 558.+ بحار 40/ 1.

________________________________________
هلالى، سلیم بن قیس - افتخار زاده، محمود رضا، تاریخ سیاسى صدر اسلام (ترجمه کتاب سلیم)، 1جلد، انتشارات رسالت قلم - تهران، چاپ: اول، 1377ش.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۰۹
ابوذر علم


   شبهای ماتم آمد...


         
         آقا سرت سلامت...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۰۷
ابوذر علم


الناس عبیدالدنیا
امام حسین علیه السلام فرمودند:

الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم،


یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.‏

مردم بنده دنیا هستند، دین تنها لقلقه ی زبانشان است.

مردم تا آن موقعى دیندار هستند که معیشت آنان تأمین شود،

اما وقتى بوسیله بلاء مورد آزمایش قرار بگیرند،

دین داران قلیل و اندک خواهند بود.

یک لحظه تفکر و توقف:

آیا به این معناست که مسایل دنیایی برایشان از مسایل دینی و

 آخرتی مهم تر است.اونوقت باید ببینیم ما هم همین طوریم یا نه؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۰۶
ابوذر علم